سلام
آقای میرحسین
چند بار نوشتم و پاک کردم. حرفهای پراکنده و زیادی بود.
ولی گفتم لااقل از شما تشکر کنم.
شما بت بزرگ را برای من شکستید. البته بت بزرگ مملکت منظورم نیست که هیچ وقت بت من نبود. باری آن را هم شکستید.
شبی که در این مملکت کودتا شد و من با چشم خودم حمله به ستاد انتخاباتی شما را دیدم هیچ متغیر نشدم. نیمههای شب دوستانی که راضیشان کرده بودم بیایند و رای بدهند و به شما رای بدهند زنگ می زدند و با ناراحتی می گفتند: دیدی گفتیم فایده ای ندارد؟ اینجا درست بشو نیست؟ تقلب می کنند. می برند و می دوزند؟
من گفتمشان: مگر شهر هرت است؟
اولا که میرحسین گفته پای مردم و رای مردم میایستد.
ثانیا این همه مراجع تقلید و علمای اعلام در این کشورند مگر ساکت میمانند؟
حقیقت این که به اولا باور نداشتم ولی ثانیا را با یقین میگفتم.
مراجع تقلید (نه همه شان) بت من بودند. تردیدی درباره نیک پنداری و نیک کرداریشان نداشتم.
فردایش که دیدم تسلیم صحنه آرایی نشدید حسابی دلگرم شدم.
بیانیهی بعدی خطاب به مراجع تقلید. با خودم گفتم دیگر کار تمام است. حالا است که مراجع بیایند به میدان و کار یکسره شود.
اما دریغ که نیامدند و مصلحت پرستی کردند. بتهای من یکی یکی افتادند و شکستند.
لات و هبل و منات که هیچ، ذوالخلصه هم نبودند.
آن ایستادن شما پای حرفتان بت من را شکست و مصلحت پرستان را هم برای من رسوا.
خلاصه اینکه
سرتان سلامت باشد آقای بت شکن
---------------------------------------------
پ.ن.: این نوشته در پاسخ به این دعوت +khabgard I است
اگر در سالگرد آغاز حبس بیمحاکمهی میرحسین و رهنورد و کروبی (۲۵ بهمن) هر سه آزاد میشدند و قرار بود هر یک از ما امکان چند کلام حرف زدن خصوصی با یکی از آنها را داشته باشیم، من اینها را میگفتم. کاش شما هم خودتان را در قرار ملاقات با یکی از این سه نفر در عصر روز آزادی تصور کنید و چند کلامی را که به ذهنتان میرسد، هر چه باشد حتا اگر یک جمله، بنویسید. دو سال حبس بی محاکمه و آزار آنان به خاطر ایستادگیشان در دفاع از حقوق من و شما، شاید ارزش این چندخطنوشتن را داشته باشد. اگر نوشتید، این پینوشتِ راهنما را هم به آخر آن اضافه کنید تا بقیه هم خبر شوند و بنویسند.