۱۳۹۳ مرداد ۴, شنبه

روزنوشت - چهارم مرداد


 باید هر روز چیزی نوشت.  هرچند کوتاه. ولو به زور. حتی چرند - که پیش‌تر هم غیر از این نبوده -

اصلا لازم نیست مطلب مهمی باشه. فقط باید باشه. مثلا همین روزا بعد از مدت ها آلبوم موسیقی ابوعلی سینا رو پیدا کردم. مدت‌ها بود دنبالش بودم. و جز دو ترک که از روی سریال جدا شده بود چیزی ازش نداشت.  همین حالا دارم بهش گوش می‌دم و خوشحالم از بابتش.

گفتم ابن سینا. دیروز یک فیلمی را (به توصیه ی صاد سین) شروع کردم و تمام نشده میانش خوابم برد.
پس طبعا در موردکل فیلم نمی توانم نظر خاصی بدهم. اجمالا درباره‌ی یک نفر در قرون وسطی بود که می خواست پزشک شود و از انگلستان - گمانم - بلند شد آمد اصفهان خدمت جناب بوعلی 
خلاصه در بخش های زیادی از فیلم، بیننده شاهد اصفهان قدیم است و جناب "حکمت دان" - به قول ابوسعید ابوالخیر-(البته من خواب بودم و شاهد نبودم)
 نقش شیخ الرییس را هم این آقای بن کینگزلی یا همان گاندی سابق بازی کرده.
 

از مسایل دیگر ( یا به لفظ ادق مصائب دیگر) این است که کارهای من هیچ وقت تمام نمی شود. به مو می رسد ولی قطع نمی شود. مهم نیست چه کاری باشد. درس. کار تفریح مطالعه پژوهش دوستی خانواده.
می ترسم یک روز خواجه احمد مرا گوید:‌ در همه کار ناتمامی.
می ترسم آخر سر زندگی را هم ناتمام بگذارم.  بعد از آن هم مرگ را ناتمام بگذارم. مثلا بروم در کما و هیچ وقت در نیایم و ایضا هیچ وقت هم نمیرم. همین جوری بمانم ناتمام. 
روز محشر هم نقص پرونده بخورم و همین‌طور یک لنگه پا بمانم آنجا. حسابم ناتمام بماند.