۱۳۹۴ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

خونابه شود زِ برگ، ریزان


چند قطعه برای آغاز پاییز


تابلو ضرباهنگ پاییز (شماره ۳۰) اثر جکسون پولاک

۱ - قطعه خزان -  از پرویز مشکاتیان

۲ - بخشی از پاییز ویوالدی - Recomposed by Max Richter

۳ - قطعه ضربی خزان - از حسین علیزاده

۴ - October :Autumn Song  - از مجموعه فصل‌ها اثر چایکوفسکی

۵ - شعر باغ من - صدای مهدی اخوان ثالث

۶ - قطعه پاییز -  از علی اکبر مرادی با صدای بهار موحد

۷ - روز پاییز - از Olafur Arnalds

۸ -  پرسشِ بی پاسخ  - از Charles Ives


دانلود همه فایل‌ها به صورت یک‌جا
دانلود از طریق تورنت


۱۳۹۴ شهریور ۲۹, یکشنبه

"عمری که نبود، خواب دیدم" یا تاملی در دقائقِ "سال‌ثانیه"


سال‌ثانیه را هفت روز پیش دیدم. به لطف و اصرار عماد.
در طول اجرا و لحظه بعد از آن شاید چندان از کار سر در نیاوردم و یک هفته طول کشید تا سعی کنم برای خودم این اثر را تحلیل کنم یا برایش معنایی بتراشم! فردایش چیز زیادی از اجرا یادم نبود. گویی با غلتک حافظه ام را صاف کرده بودند.

یکی از تفاوت هایی که (به صورت پیش فرض) در ذهن خودم بین سینما و تئاتر قایلم، این است می‌توان یک فیلم را چندین بار دید اما یک تئاتر را نه.
ممکن است یک فیلم را دوباره و چندباره ببینی. به بعضی صحنه ها را نگه داری یا سریعتر عبور کنی. اما در تئاتر باید در همان اولین و آخرین تماشا، هرچه می خواهی از صحنه درو کنی و ببری.

سال‌ثانیه از این منظر، بسیار دور از تصور من بود. چه اینکه جزییات زیادی از صحنه بود که من اصلا نمی دیدم و صداهایی که به گوشم نمی رسید یا اتفاقاتی که همزمان می‌افتاد و تنها یکی را در هرلحظه می توانستم دنبال کنم و یا به قدری دور بود که ترجیح می‌دادم تلاش نکنم ببینمش. 
صحنه هایی که حتی اگر می‌دیدمشان هم چند لحظه بعد جوری جیغ می کشیدند که یادم برود.


سال‌ثانیه روایتِ معمول نداشت و پایه اش بر نماد و اشاره‌ها بود. گویی قرار نیست قصه ای برای مخاطب روایت کند بلکه فقط اشاره‌هایی می‌کند تا مخاطب قصه‌ی خود را به یاد بیاورد.
برای من که از دنیای زنانه دورم، سال‌ثانیه مبهم تر - و به تعبیر دیگر کنایی‌تر - از چیزی بود که احتمالا قرار بود به نظر بیاید. 

روایت زندگی زنانی که از وضعیت موجودشان خوشحال نیستند. نمی توانند خودشان را از گذشته‌، خانواده‌، کار و آدم‌های اطرافشان جدا کنند. هرچه با آب می‌شویند پاک نمی‌شوند.

همین نکته به نظرم اصل قصه است! آدم هایی که نمی‌توانند خودشان باشند؛ مدام درگیر بیرون از خودند؛ در قیدِ ارزش‌داوری های یومیه و اخلاقی و جمال‌شناسانه و ... دیگران. آن‌قدر درگیرِ دیگران که قوه تشخیص‌شان تحلیل رفته. 

گام بعدی هم این است که دیگر هیچ‌کدام عاملیت‌ ندارند. حس می‌کنند اسیر نوعی جبر تاریخی و جغرافیایی و اجتماعی اند. از خود اختیاری ندارند و تنها می مانند، مدت‌ها به انتظار یک جفت شش. 


این آدم ها اندک اندک در میان این قید و بندهایی که به خود پذیرفته‌اند رنده شده‌اند و پخته؛ دیگر مزه اولشان را ندارند.

سال‌ثانیه احتمالا قصه‌ی خودِ ماست. آدم‌هایی که مدام‌ می‌دوند و نمی‌رسند. شاید آخرین راهی که داریم این است که جای‌مان را با کسی عوض کنیم.

سال‌ثانیه عنوان نمایشی است از حمید‌ پورآذری که در مرداد و شهریور۹۴ در زمین تنیس مجموعه سعدآباد اجرا شد.