۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

پریشان گویی در حصار یا مخالف نهفت

من گمانم این است که این ها در یک هفته ی پیش رو - اعنی از امروز تا شنبه ی 15 خرداد - که می شود فردای نماز جمعه ی آن شحنه ی پیر بیایند یک برخورد دفعتی و ضربتی به جامعه بدهند ببینند نتیجه ای و باز خوردی [دارد با نه و اگر] نداشت بروند سراغ میرحسین و سایر احباب قبل از سالگرد بیست و دو خرداد کار را یک سره کنند به خیال خودشان که آن وقت است که شر کلفتی بشود و باز روز از نو روزی از نو و دوباره شروع کنند به بگیر و ببند و بزن و ببر و بدَر حکمن و عاقبتش را خدایی می داند که خیلی وقت است معطل نشسته و نگاه می کند که ما چه می کنیم و ما هم کاری نمی کنیم الا اینکه حواله بدهیم کارها را به همان خدایی که معطل نشسته و به آن ها نگاه می کند که چه می کنند و آن ها هر کاری می کنند با یقین به اینکه آن خدا معطل است و هیچ به کارشان کار ندارد که هیچ گه گاه با آن حضرت ابویحیایش دست در گریبان اهل فرهنگ می کند و به جای دادستانی جان ستانی می کند به جرمی که مردمان کردند یک قرن و با بد بد می کند و با خوب بد می کند و حکمن همه کارش حکمتی دارد که ما نمی بینیم و مصلحتی که ما نمی یابیم و لابد آن همه پیران علما می بینند که دم نمی زنند از خون خلق که می ریزد و جان خلق که کم مانده مجنون شوند و شهروندان که همه شهربند شده اند و آن خیل رندان که جمله به زندان نشسته و باز اینان ایستاده پای سکوت و بر سر همان کلام و به دل همان زمزمه های زیر لب که توکل کنید و توسل کنید و به خدا بسپارید که خدا کافی است

بروید جمع کنید بساطتان را که دیگر بساطی نیست که دین رفت که خدا خسوف کرد که اهریمن به کمال پدیدار شد که مات الدین

مونولوگ

قصش درازه...
هیچی بابا. من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد ،علی فرصت.
آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامونم بود.
کریم آق منگل، میشناسیش.
آره، از ما نه، از اونا آره، که بریم دوا خوری.
تو نمیری، به موت قسم ما اصلا تو نخش نبودیم.
آره، نه، گاز، دنده، دم هتل کوهپایه دربند اومدیم پایین.
یکی چپ، یکی راست، یکی بالا، یکی پایین، عرق و آبجو جور شد،
رو تخت نشسته بودیم داشتیم می خوردیم.
اولیو رفتیم بالا به سلامتی رفقا لول لول شدیم.
دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع پاتیل پاتیل شدیم.
سومی رو، اومدیم بریم بالا، آ شیخ خلیل نامرد ساقی شد.
گفت بریم بالا، مام رفتیم بالا،
گفت به سلامتی میتی. تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم.
این جیب نه، اون جیب نه، تو جیب ساعتی ضامن داراومد بیرون.
رفتم اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن.
پریدم تو اوتول. اومدم دم کوچه مهران بقل این نرقه فروشیه.
اومدم پایین یه پسره هیکل میزونه، اینجوریه، زد بهم افتادم تو جوب.
گفتم هتته. گفت عفت. یکی گذاشت تو گوشم. گفتم نامردا.
دومیش زد از اولیش قایمتر زد. دست تو جیبم که برم و بیام چشام باز دیدم مریض خونه ام.
حالا ما به همه گفتیم زدیم شومام بگین زده. آره، خوبیت نداره، واردین که...

یه مونولوگ وسطهای فیلم قیصر

۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

مناجات


دست مرا بگیر خدایا!

دستی که کورمال،

به هر سوی،

در جستجوی تست.

وز هیچ مخزن کتب اینجا ،

یک پنجره به سوی تو نگشود .

اوراق ِ هر کتاب ،

چون برگهای زرد خزانی ،

در لحظه ی تلاطم طوفان ،

تنها،

بر دامن تحیرم افزود.

دست مرا بگیر!

استاد شفیعی کدکنی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

شتر ِ مست


مهار ِ این شتر ِ مست را که می گیرد ؟

کنون که مرتعی این گونه خوش چرا دیده ست

به سایه سار ِ خوش ِ بید و بادِ جوباران

دگر نخواهد هرگز به رفته ها پیوست .

به آب ِ برکه ی ِ تلخابِ شور و کورِ کویر

و آفتاب ِگدازان ِدشت های هرگز

دوباره باز نگردد که آن حریم شکست .

دگر به بار و خارِ شتر نخواهد ساخت

نه ساربان و نه صاحب شناسد این بد مست

نگاه کن دهانش جه گونه کف کرده ست .

مهار این شتر ِمست را که می گیرد ؟

تفنگ


می گن اسبت رفیق ِ روز ِ جنگه
مو می گویم از او بهتر، تفنگه

سُوار ِ بی تفنگ، قدرت نداره
سُوار وقتی تفنگ داره سُواره

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

باغت آباد آقای حق شناس

به نام ِ خدا

جناب ِ ابو یحیا!
حضرت ِ عزراییل!
فرشته ی ِ مقرب ِ مرگ!
با عرض سلام؛

بدون مقدمه می خواهم مطلبی را برای تان شرح دهم.
شاید قدری تلخ باشد؛ اما حقیقت است
یک نکته ای وجود دارد در مورد شخص شما
که با همه ی دنیا تفاوت دارد.

آن این که هرکسی از هر نوعی
آدمی زاد ، فرشته، جن، پری رو
از هرچه که خوشش می آید
می خواهد برود به سمتش
در آغوش بگیردش
و از این دست
کارها


لکن در مورد ِ جناب ِ شما
این مطلب نباید این طور باشد.

عزیز جان!
علی الظاهر که شما فرد ِ فرهیخته و با سلیقه ای هستید
الحق که هستید
طبعتان هم که به لطف خدا سلیم است
و به قول قایل در کتاب ِ تحفه ی هندی
"چه، طباع را به ابواب ِ محاسن، التفاتی تمام باشد و هر آینه آن را جویان باشند"

اما وظیفه و شغل شما طوری ایجاب می کند
که دوری کنید از آن ها که دوستشان دارید
از آن ها که نیکشان می پندارید
بنده اعلام می کنم
که این نوع ِ عملکرد ِ شما
موجب ِ رنجش ِ خاطر ِ اهل ِ فضل است

مدام به فکر خودتان نباشید
کمی هم به حال دیگران نظر اندازید
قدری هم به احوال ما نگاه کنید
ارزشش را ندارد
به خاطر ِ چند لحظه در آغوش گرفتن محبوبی
امتی را، بلکه ملتی را عمری حسرت زده و لب گزان بگذارید

این همه افراد ِ غیر هست روی خاک ِ این سرزمین
بروید سراغ ِ دیگران

قدری خود دار باشید عزیزجان
فردا روز
شما هم در قبال کارهایتان مسئولید
کاری نکنید که موجب بدنامی و تردامنی باشد

با درود
والسلام علی من اتبع الهدی