۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

زاغان

آنک شب ِ شبانه ی تاریخ پر گشود
آن جا نگاه کن
انبوه ِ بی کرانه ی اندوه!
اوه!

زاغان به روی دهکده، زاغان به روی شهر
زاغان به روی مزرعه، زاغان به روی باغ
زاغان به روی پنجره، زاغان به روی ماه
زاغان به روی آینه،
آه!

از تیره و تبار همان زاغ
کِش راند از سفینه ی خود نوح
اندوهِ بی کرانه و انبوه.

زاغان به روی برف
زاغان به روی حرف
زاغان به روی موسقی و شعر
زاغان به روی راه

زاغان به روی هرچه تو بینی
ار نور تا نگاه!

ء

۲ نظر: