۱۳۹۴ مهر ۲۹, چهارشنبه

تاملات محرمیه


ابن زبیر بر عبدالله بن عباس سخت گرفت تا با وی بیعت کند لیکن او زیر بار نرفت و خبر به یزید بن معاویه رسید که عبدالله بن عباس زیر بار ابن زبیر نرفته است و از این خبر شادمان گشت و به ابن عباس نوشت:
خبر یافته‌ام که ابن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده و به تو پیشنهاد کرده است تا با طاعت او درآیی و آنگاه پشتیبان باطل و شریک گناه باشی لیکن تو زیر بار او نرفته و از بیعت ما دست نکشیده‌ای چه با ما وفادار مانده و در آنچه خدا از حق ما به تو شناسانده است او را فرمان برده‌ای، پس خدا تو خویشاوند را پاداش نیک دهد، بهترین پاداشی که بخویشان حقشناس می‌دهد، و من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که با تو نیکی کنم و بنیکی پاداشت دهم و در پیوند با تو تا آنجا که از مثل من شایسته بزرگواری و فرمانبری و نزدیکیت به پیامبر خدا باشد، شتاب ورزم، پس خدایت رحمت کند، خویشان خود را که نزد تواند و هم کسانی را که از اطراف و اکناف می‌رسند و این ملحد با زبان و گفتار فریبنده خود آنان را می‌فریبد مراقب باش و ایشان را از حسن عقیده خود در اطاعت رها نکردن بیعت من آگاه ساز چه ایشان فرمان تو را بهتر می‌برند و از تو شنوایی بیشتری دارند تا این بی بند و بار ملحد و السلام.

پس عبدالله بن عباس به او نوشت:
"از عبدالله بن عباس به یزید بن معاویه، اما بعد؛

 نامه‌ات درباره فراخواندن پسر زبیر مرا بخویشتن و رد کردن من پیشنهاد او را که با وی بیعت کنم، بمن رسید. و اگر هم آنچه شنیده‌ای درست باشد، نه ستودنت را در نظر داشته‌ام و نه دوستی با تو را، لیکن خدا است که نیت مرا می‌داند. و گمان کردی که تو دوستی مرا فراموش نخواهی کرد، بجانم سوگند از حق ما که در دست داری جز اندکی بما نمی‌رسانی و بیشتر آن را از ما دریغ می‌داری. از من خواسته‌ای که مردم را بیاریت وادار نمایم و از همراهی با ابن زبیر بازدارم، هرگز، شادمانی و خوشحالی مباد ترا، با اینکه حسین بن علی را تو کشته‌ای! خاک بدهانت ای خاک بر سر، راستی از کم خردی و بی‌فکری تو است اگر نفست چنین نویدی به تو می‌دهد، و درخور سرزنشی و هلاک سزای تو است. 
ای بی‌پدر، گمان مبر، کشتنت حسین و جوانان بنی عبد المطلب، چراغهای تاریکی و ستارگان راهنما را از یاد برده‌ام، لشکرهای تو آنان را آغشته بخاک، برهنه تن و بی‌کفن در میان بیابان روی زمین انداختند، بادها بر ایشان می‌وزید و گرگها ایشان را دست بدست می‌گرفتند، و گفتارها بنوبت بر آن بدنها هجوم می‌آوردند ، تا خدا برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در خون ایشان شرکت نداشتند و آن بدنها را کفن کردند.

ای یزید، بخدا قسم بواسطه من و آنان عزت یافته و در مقامی که داری جای‌گزین شده‌ای. من هر چه را فراموش کنم، اما از یاد نخواهم برد که بی‌پدر بدکار بدکارزاده بیگانه پست پدر و پست مادر را بر ایشان مسلط کردی همانکه پدرت از بستن او بخود جز ننگ و رسوایی و خواری دنیا و آخرت و مرگ و زندگی چیزی بدست نیاورد. 
پیامبر خدا گفته است: الولد للفراش و للعاهر الحجر،" فرزند برای بستر است، و زناکار را سنگ باید." پس او را به پدرش ملحق کن، چنانکه فرزند حلال زاده پارسای پاک دامن بدو ملحق می‌شود. پدرت بنادانی سنت را از میان برد و بدعتها و تازه‌های گمراه‌کننده را عمدا زنده کرد. 
 من هر چه را از یاد ببرم، فراموش نخواهم کرد که حسین بن علی را از حرم پیامبر خدا بحرم خدا طرد کردی آنگاه مردانی را پنهانی بر سر او فرستادی تا غافل‌گیر او را بکشند، پس او را از حرم خدا به کوفه راندی و ترسان و نگران از مکه بیرون رفت با اینکه در گذشته و حال عزیزترین مردم بطحا بود در بطحا، و اگر در مکه اقامت می‌گزید و جنگ در آن را روا می‌شمرد، از همه مردم مکه و مدینه در دو حرم بیشتر فرمان برده می‌شد، لیکن او خوش نداشت که حرمت خانه و حرمت پیامبر خدا را حلال شمارد و بزرگ شمرد آنچه را تو بزرگ نشمردی هنگامی که در نهان مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با او بجنگند، و آنچه را پسر زبیر نیز بزرگ نشمرد، هنگامی که حرمت کعبه را از میان برد و آن را در معرض سنگ و تیر قرار داد، و چنان گمان می‌برم که تو خود حلال شمارنده‌ای بلکه مرا شکی نیست که تو سوزاننده (کعبه) و ضامن آنی، تویی که پیوسته با زنان خواننده و نوازنده می‌گذرانی، پس چون (حسین بن علی) بدعقیدگی تو را دید رهسپار عراق شد بی‌آنکه بخواهد با تو نبرد کند و امر خدا فرمانی انجام یافته بود . 
سپس تویی که به پسر مرجانه نوشتی تا با سپاهیان سر راه بر حسین بگیرد و او را دستور دادی که در کار وی شتاب ورزد و امروز و فردا نکند و اصرار ورزیدی تا او و همراهانش از بنی عبد المطلب، اهل بیتی را که خدا پلیدی را از ایشان بدور داشته و آنان را بسی پاکیزه کرده است، بکشد، مائیم آن اهل بیت، نه مانند پدران بدخوی جفاکار سختگیر نامهربانت. 
 سپس حسین بن علی به او پیشنهاد سازش کرد و خواستار بازگشتن شد، پس کمیِ یاران و برانداختن خاندان او را غنیمت شمردید و بر ایشان تاختید و آنان را کشتند چنانکه خانواده‌ای [از] ترکان و کافران بکشند.

 چیزی نزد من عجبتر از آن نیست که خواستار دوستی و یاری منی و تو خود پسران پدرم را کشته‌ای و خون من است که از شمشیر تو می‌چکد و خون تو یکی از خواسته‌های من است (یکی از کشندگان خویشان منی) پس اگر خدا بخواهد خون من نزد تو پامال نخواهد شد و از خونخواهی من نخواهی رهید و اگر هم در دنیا خون مرا ربودی، پیش از ما پیمبران و پیمبرزادگان بشهادت رسیده‌اند و وعده‌گاه خداست و در یاری ستمدیدگان و انتقام کشیدن از ستمکاران او خود کفایت است، پس شگفت مدار که امروز بر ما ظفر یافته‌ای، بخدا قسم روزی هم ما بر تو پیروز می‌شویم. 
اما آنچه از وفاداری و حقشناسی من گفتی، اگر هم چنان باشد بخدا قسم با پدرت بیعت کردم با اینکه می‌دانستم [که پسر عموهای من] و همه پسران پدرم برای این امر از تو شایسته‌ترند، لیکن شما گروه قریش بر ما فزونی و برتری جستید و سلطنت ما را از ما ربوده بخود اختصاص دادید، و دست ما را از حق ما کوتاه کردید، هلاک بر کسی که در ستم کردن بر ما قدم پیش نهاد و نابخردان را علیه ما برانگیخت و کار را بدون ما بدست گرفت، پس هلاک باد اینان را چنانکه ثمود و قوم لوط و اصحاب مدین و تکذیب کنندگان پیمبران هلاک شدند . 

 هان، عجبتر از همه عجبها، و تا زنده باشی روزگار تو را بشگفت آورد، آن است که دختران عبدالمطلب و پسران صغیری از نسل او را چون اسیران جلب شده نزد خود به شام بردی تا بمردم نشان دهی که ما را مغلوب ساخته و بر ما فرمانروا گشته‌ای. 
بجانم سوگند که اگر هم در صبح و شام از زخم دست من آسوده بوده‌ای، اما امیدوارم که زخم‌زبانم و شکستن و بستنم بر تو گران آید، این شادمانی تو را نپاید و پس از آنکه عترت پیامبر خدا را کشتی، خدایت جز اندکی مهلت ندهد تا تو را دردناک بگیرد و نکوهیده و گنهکار از دنیا بیرون برد، پس ای بی‌پدر زندگی کن، بخدا سوگند آنچه کرده‌ای تو را نزد خدا هلاک ساخت. 
و سلام بر کسی که فرمان خدا را ببرد".

ترجمه تاریخ یعقوبی - جلد دوم - صص ۱۸۶ - ۱۸۹

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر