۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

هواهای عفن - آب های ناگوار



«الحذار ای غافلان ، زین وحشت آباد الحذار
الفرار ای عاقلان زین دیومردم الفرار


ای عجب د‌لتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن ، وین آب‌های ناگوار


عرصه‌ای نادلگشا و بُقعه‌ای نادلپذیر
فرضه‌ای ناسودمند و تربتی ناسازگار


مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه
قهر در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار


امن در وی مُستحیل و عدل در وی ناپدید
کام در وی نادر و صحت درو ناپایدار


مهر را خفاش دشمن ، شمع را پروانه خصم
جهل را در دست تیغ و عقل را در پای خار


نرگس‌اش بیمار یابی لاله‌اش دل‌سوخته
غنچه‌اش دل‌تنگ بینی و بنفشه سوگوار


صبح او پرده در آمد ، شام ِ او وحشت فزای
ابر او بیلک گذار و برق او خنجرگذار...

لطمه‌ای از شیر مرگ و زین پلنگان یک جهان
قطره‌ای از بحر قهر و زین نهنگان صدهزار


از تو می گویند هرروزی دریغا جور دی
وز تو می گویند هرروزی دریغا ظلم ِ پار


آخر اندر عهد ِ تو این قاعدت شد مستمر
در مدارس زخم چوب و در معابر گیر ودار...

عبدالرزاق - 17 آذر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر