۱۳۹۳ دی ۲۱, یکشنبه

آه که سودی نکرد، خوانش ِ بسیار ِ من


 نمی دانم چه کسی گفته است: هرچقدر بیشتر خواندم (یا بیشتر فهمیدم) ایمانم کمتر شد.

حکایت من هم کم و بیش همین است. و حالا این روز ها و هفته ها دچار این سوالم که آیا باز هم بخوانم؟

پر شده ام از سوال هایی که از خواندن ها و فکر کردن های مکرر به وجود آمده و در وضعیتی کاملا معلق قرارم داده. به همه چیز مشکوکم و یقینیاتم از انگشتان دست فراتر نمی رود.

حالا مانده ام که باز هم بخوانم برای یافتن جواب ها یا دیگر رها کنم. از یک طرف می بینم که هرچه خوانده ام معلق تر و مشکوک تر شده ام و بعد فکر می کنم که خوب ، دیگر نخوانم تا اوضاع معلق‌تر نشود.
و بعد می بینم که این تعلیق خود امر مطلوبی نیست که همین‌طور بخواهم نگه‌ش دارم. 
و وقتی فکر می کنم که چطور از این تعلیق در بیایم جز به خواندن و فکر کردن و گفت‌وگو چیزی به ذهنم نمی آید.

نمی دانم که باید باز خواند و خواند
 یا باید چشم پوشید و در خاک کرد. شاید این تو مدان ِ میهنگی باشد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر