۱۳۹۳ بهمن ۱۱, شنبه

دو مدخل در لغتـنامه دهخدا


قارظ عنزی



لغت نامه دهخدا

قارظ عنزی . [ رِ ظِ ع َ ] (اِخ ) مردی که به طلب قَرَظ رفت و بازنگشت و این مثل شد: نیایم تا قارظ عنزی بازنگردد. (منتهی الارب ) :
به هر تنی که می اندر شود غمش بشود
چنانکه باز نیاید چو قارظ عنزی .
منوچهری .

رجوع به قارظان شود.



قارظان

لغت نامه دهخدا

قارظان . [ رِ ] (اِخ ) قارظین . لقب دو تن که هر دو یا یکی از آن دو به نقل اساطیر به جستجوی برگ درخت سلم شدند و برنگشتند: 1- یذکربن عنزه بود. 2- عامربن رهم ، و این مثل شد: الاآتیک او یؤب القارظ العنزی . (منتهی الارب ) (تتمة صوان الحکمة ص 19): نیایم تا قارظ عنزی بازنگردد :
بهر تنی که می اندر شود غمش بشود
چنانکه باز نیاید چو قارظ عنزی .
منوچهری .

... در جهان آواره شد و ثانی فقید ثقیف و ثالث قارظین گشت . (ترجمه ٔتاریخ یمینی چ سنگی 1272 ص 378).
رجوع به قارظ عنزی شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر