۱۳۹۲ بهمن ۶, یکشنبه

یک واژه در لغتنامه شیخ ِکبیر علی‌اکبرخان ِ دهخدا قدس الله نفسه

مدام . [م ُ ] (ع اِ) باران پیوسته . (منتهی الارب ). مطر الدائم . (متن اللغة) (اقرب الموارد).
|| شراب . (اوبهی ) (غیاث اللغات ). می . (دستورالاخوان ). می انگوری . (منتهی الارب ). خمر. مدامة. (اقرب الموارد) (متن اللغة).مل . نبید. عقار. قهوه . راح . قرقف . باده . صهبا. (یادداشت مؤلف ) 
۞ : 
دل تو باد سوی لهو و چشم سوی نگار
دو گوش سوی سماع و دو دست سوی مدام .
فرخی .

گرهی را نشانده بودم پیش 
برنهاده به دست جام مدام .
فرخی .

صبوح از دست آن ساقی صبوح است 
مدام از دست آن دلبر مدام است .
منوچهری .

نه دام الا مدام سرخ پر کرده صراحی ها
نه تله بلکه حجره ٔ خوش بساط اوکنده تا پله .
عسجدی .

عارض چو شیر گشت مدام از دو کف بنه 
اندر پیاله کس نکند شیر با مدام .
(مقامات حمیدی ).

از صفای می ولطافت جام 
درهم آمیخت رنگ جام و مدام 
همه جام است و نیست گوئی می 
یا مدام است و نیست گوئی جام .
؟

من بسته ٔ دام تو سرمست مدام تو
آوخ که چه دام است این یارب چه مدام است آن .
خاقانی .

بهر حلی های گوش و گردن بربط
سیم و زر از ساغر و مدام برآید.
خاقانی .

زآن عرب بنهاد نام می مدام 
زآنکه سیری نیست می خور را مدام .
مولوی .

باده شان کم بود گفت او با غلام 
رو سبو پر کن به ما آور مدام .
مولوی .

با محتسبم عیب مگوئید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است .
حافظ.

شرب مدام شد چو میسر مدام به 
می چون حرام گشت به ماه حرام به .
؟.

|| ج ِ مُدامَة. (از دستور الاخوان ). رجوع به مدامة شود. || (ص ) همیشه داشته شده . اسم مفعول است از ادامت . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و صراح و کشف اللغات ). رجوع به معنی بعدی شود. || (ق ) همیشه . پیوسته . مداوم . دائم . دائماً. بردوام . همواره . هموار. هماره . لاینقطع. جاوید. جاودان . همیشگی . (از یادداشتهای مؤلف ) : 
ز تابیدن روز تا گاه شام 
یکایک شدندی مبارز مدام .
فردوسی .

بیاور آنکه گواهی دهد ز جام که من 
چهارگوهرم اندر چهارجای مدام .
ابوالعلاء ششتری .

باغ آراسته کز ابر مدام آب خورد
تازه تر باشد هر ساعت و آراسته تر.
فرخی .

مگر که نار کفیده ست چشم دشمن تو
کز او مدام پریشان شده ست دانه ٔ نار.
فرخی .

صبوح از دست آن ساقی صبوح است 
مدام از دست آن دلبر مدام است .
منوچهری .

هر آن باغی که نخلش سر به در بی 
مدامش باغبان خونین جگر بی .
باباطاهر.

آنکه چون جد و پدر در همه حال مدام شاکر و ذاکر باشد بر رب علیم . (تاریخ بیهقی ص 389).
هر کجا باشی تو کام خویشتن یابی مدام 
هر کجا گوران بود آنجا بود آب و گیا.
قطران .

همیشه در طلب باغ و راغ و گلشن و قصر
مدام در طلب جوهر و زر و زیور.
ناصرخسرو.

گر همی عاصی نگوید عاصیم 
بی زبان فعلش همی گوید مدام .
ناصرخسرو.

مدام در حق ملکت دعای خاقانی 
قبول باد ز حق بالعشی والاشراق .
خاقانی .

روان حاتم طائی و جان معن یمن 
زکوة خواه سخای مدام او زیبد.
خاقانی .

از تو وفا چون طلب کنم که در این عهد
هست طلسم وفا مدام شکسته .
خاقانی .

دور باشید از کسی که مدام 
کفر آرد نهفته ایمان فاش .
عطار.

به حکم آنکه یار او را چو جان بود
مدام از شادی او شادمان بود.
نظامی .

ز آن عرب بنهاد نام می مدام 
ز آنکه سیری نیست می خور را مدام .
مولوی .

سرش مدام ز شور شراب عشق خراب 
چومست دایم از آن گرد شور و شر می گشت .
سعدی .

آب تلخ است مدامم چو صراحی در حلق 
تا تو یک روز چو ساغر به دهن بازآئی .
سعدی .

مدامش به روی آب چشم از سبل 
دویدی و بوی پیاز از بغل .
سعدی .

آنکس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد.
حافظ.

در بزم عیش یکدو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال مدام را.
حافظ.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر