۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

ای پسر جام می ام ده که به پیری برسی

احساس این که وقت را تلف می کنم همیشه آزارم می دهد.
البته این آزار هیچ وقت جلوی آن اتلاف را نگرفته.
و این آزار همیشگی ناشی از بی حاصلی همیشگی است.
اتلاف وقت و زمان سوزی تعریفش چیست؟
به نظرم همان که حافظ گفت: بی حاصلی و بی خبری
زمان که نمی ایستد. مدام می گذرد. گذار زمان ذهنم را آشفته می کند. جشن تولد ها عذابم می دهد.
به یکی گفتند چند سال داری گفت می دانم پنجاه سال ندارم.
فکر کردن به اینکه چه عمری را دیگر ندارم آشوبم می کند و در قبالش چیزی هم نیست که این را به آن در کنم.
شاید وعده ی خلد برین و بهشت عدن ابد در برابر این نیاز به ناگذرایی زمان باشد.
به گمانم مفهوم جاودانگی و خلود - چنان که در تصور ماست - بی نهایت طولانی نیست. بل بی زمانی است.
یعنی در بهشت چیزی بر تو نمی گذرد. زمان طولانی آدم را ملول می کند.
بی زمانی شاید همچنان نباشد.

اما گذرندگی عمر همه اش هم مزخرف نیست. اصلا دنیا یعنی گذرا. قوام دنیا به گذارش است.
این که این احوالات مزخرف هم روزی می گذرد. این که چون سرامد دولت شب های وصل بگذرد ایام هجران نیز هم

همین حالا کشف کردم که این گذران بودن هم یکی از آن خودشکن هاست. گذرنده بودن زمان خود امر ثابتی است. گذرانی زمان هیچ وقت نمی گذرد. که مطلب بی فایده و احمقانه ای است.
این نوشتن هم خود راه دیگری است بر آن اتلاف وقت. و ننوشتن هم.
 اتلاف وقت بالاخره چه معنایی دارد؟
وقت همیشه می گذرد. چه کاری کنی چه بی کار باشی.
ولی شاید ماندگار کردن لحظه معنای مقابل تلف کردنش باشد.
لذتی که می ماند یا کاری که اثرش را قدری بیشتر از لحظه های گذرنده می توان دید.
نمی دانم. همان لذت هم بعد چندی می گذرد.
آن بناهای آباد هم روزی خراب می شود و از گردش چرخ و باد و باران گزند می بیند.

وقت تلف شد و این هم ناتمام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر